انشا پایه هفتم

انشا پایه هفتم

انشا پایه هفتم

انشا پایه هفتم

  • ۰
  • ۰

انشا درباره پاییز پایه هفتم

 

انشا در مورد پاییز

انشا درباره پاییز پایه هفتم

انشا درباره پاییز انشا صفحه 20 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هفتم

 

 

مقدمه : آلو ، زردآلو و هندوانه به آخر خط رسیده اند. هیچ امیدی نیست.آن ها باید بروند ، چرا که صدای پاهای انار و پرتغال را می توانند از کیلومتر ها دور شنید . خودشان هم خوب می دانند که اگر پرتغال و انار بیایند و آن ها را ببینند ، برای شان خیلی بد می شود . پاییز آهسته آهسته می آید ، طوری که ما انسان ها متوجه آن نمی شویم ولی طبیعت خیلی خوب صدای پاییز را می شنود .

 

 

بدنه : پاییز در ابتدا بسیار مهربان است . انگار تابستان تمام نشده . هوا همچنان گرم است و خبری از سرما نیست . کولر ها همچنان روشن هستند و بچه ها کماکان در کوچه ها بازی می کنند . حتی درختان هم هنوز برگ های سبز خود را دارند و اثری از ریزش آن ها نیست.

 

 

پاییز کم کم عصبانی می شود . او دیگر نمی تواند این نافرمانی ها و خودسری ها را تحمل کند . پاییز آنقدر مهربان بوده است که زمین و زمان از محبت او سوء استفاده کرده اند . حالا وقت آن است که روی دیگر پاییز را ببینیم . برگ درختان روز به روز زرد تر می شود و پس از مدتی همه برگ ها می ریزند و هوا چنان سرد می شود که مجبور می شویم بخاری ها را از توی انبار در بیاوریم و آن را شعله ور کنیم . پاییز در مدت بسیار کوتاهی ، عوض می شود و نشان می دهد که با کسی شوخی ندارد .

 

پاییز از دست هر کسی هم که عصبانی باشد ، از دانش آموزان عصبانی نیست . دانش آموزان در بین معدود موجوداتی هستند که پاییز را جدی می گیرند . همین که پاییز شروع می شود ، آن ها به مدرسه می روند . پاییز هم برای آن فرق قائل می شود . برخی مواقع چنان برفی را می باراند که مدارس را تعطیل می کند و به قدری بچه ها را خوشحال می کند که گویی کل دنیا را به آن ها داده اند .

 

نتیجه : پاییز میلی به آمدن ندارد ولی موقعی که می رود چنان مقاومتی از خود نشان می دهد که دمار از روزگار همه ما آدم ها در می آورد . زمستان با هزاران زحمت و تلاش بالاخره پاییز را با یخبندان و کولاک از میدان خارج می کند . پاییز نمی تواند قبول کند که دورانش تمام شده و باید برود ، درست مثل بعضی از 

 

انشا در مورد پاییز

موضوع انشا پاییز

مقدمه : نسیم سرد صبحگاهی از راه پنجره ای که دیشب یادم رفته بود ببندم داخل شد و مرا از خواب بیدار کرد ، وقتی به زور خود را به لبه پنجره رساندم ، منظره ای زیبا مرا مدهوش گرداند.

 

 

بدنه : آن منظره ، منظره ای جز پارک روبروی خانه مان نبود ، درختان زرد چند روز پیش ، حالا کاملا نارنجی شده بودند ، گویی لباس رسمی و نارنجی رنگ خود را برای میهمانی خوش آمد گویی پاییز بر تن کرده بودند.

 

 

این منظره فقط چشمان مرا متحیر نکرد ، بلکه مغزم را هم به کار انداخت و مزایا و معایب آمدن پاییز را به من متوجه شد ، مثلا با اینکه از رخت بستن تابستان غمگین بودم ولی این برگ های پاییزی نوید خاطره سازی در این فصل زیبارا می داد ، نوید خش خش کردن برگ ها هنگام پیاده روی در یک هوای مطلوب پاییزی ، نوید قدم زدن و لذت بردن زیر باران های مروارید مانند با محافظی مهربان به نام چتر!

 

 

سرما مرا به خود آورد ، آن قدر محو زیبایی منظره و خاطره سازی شده بودم که کلا یادم رفته بود پنجره را ببندم ، پنجره را که بستم ، نگاهی به ساعت کردم ، وقت کلاسم است! ، با سرعت نور پریدم که در کلاس شرکت کنم ، ناگهان یادم آمد که ای دل غافل ! ، ساعت را باید یک ساعت به عقب می کشیدم!

نتیجه گیری : حال ، با خیال خوش اینکه یک ساعت دیگر وقت دارم که بخوابم ، پتو را می کشم و با خیال لذیذ میوه های پاییزی ، آب و هوا و رویا پردازی درباره ی خاطره سازی ها ، به خواب می روم…!

 

انشا درمورد پاییز

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی